غزل محبت
بیا در دوستی یکرنگ و یکدل باشیم
بیا تا یار هم غمخوار هم از قلب و جان باشیم
بیا تا دست یکدیگر بعمق عشق بفشاریم
بیا با مهر ورزیدن محب و مهربان باشیم
بیا بذر محبت را بملک دل بیفشانیم
گل عشق و و محبت را ز گلها باغبان باشیم
بیا در سایه مهر و وفا عشق یکدیگر
برای هم چو سرو ناز بر سر سایبان باشیم
بیا بر قله مهر و محبت آشیان گیریم
کبوتر وار در اوج رفیع آشیان باشیم
بیا تا گرد بدبینی ز قلب خویش بزداییم
بیا خوشبین و خوشخو و خوش زبان و خوش بیان باشیم
بیا با کاروان دوستی بار سفر بندیم
بعزم کوی عشاقان چو گرد کاروان باشیم
بیا از کذب و بدگویی و بدخویی بپرهیزیم
بصدق و پاکی و خوبی چو خوبان جهان باشیم
بیا در پیچ خمهای زمان همراه یکدیگر
براه راست با هم همزمان و هم عنان باشیم
بیا تا از ریا و خودپسندی دست برداریم
چو بودیم و چو خاهیم بود اکنون همچو ن باشیم
بیا تا بی تکبر در حقیقت ها سخن گوییم
هر آن گفتیم و میگوئیم از خود همان باشیم
اگر از تلخی دوران رضایی پیر شد اما
بشیرینی اوقات زمان از دل جوان باشیم
در توصیف نطنز
شمه ای گویم ز وصف شهر زیبای نطنز
وز اهالی شریف و خوب و دانای نطنز
خوب و پاکند و شریف و با ولایت معتقد
اهل شهر و روستای اعلا و ادنای نطنز
باستان شهری ز تاریخ و مشاهیر زیاد
شاهد این مدعا باشد بناهای نطنز
شهر زیبا و قشنگی در حواشی کویر
زنده گردد هر دل تنگی ز احیای نطنز
از خیابانها و بلوارش اگر دیدن کنی
خدمت مسئول ها پیداست در پای نطنز
گشته مدفون اند این خاک مقدس مردها
از مشاهیر و ادیب و اولیاهای نطنز
برزرود ایلاق و شهر بادرودش در کویر
معتدل آب و هوای شهر و روستای نطنز
طامه اش سرسبز خرم بهترین روستاست
از گلابی های ا وشه تحفه گویای نطنز
از سرابان و هوایش وز هتل وز مسجدش
چون گلستانی بود در رأس گلهای نطنز
در محرم از عزاداری شاه کربلا
شور محشور میشود از شور و غوغای نطنز
دسته های سینه زن زنجیر زن از هر طرف
در ایاب و در زهابند در تکایای نطنز
معنی نامش چو پرسیدم من از فرزانهای
گفتمش تفسیر کن از نام و معنای نطنز
گفت شاید هر کجاست طنزی بود در کارها
مرکز علم و هنر را گفته شد جای نطنز
همچو مرغ دلبر پروازی در این باغ وطن
ساخت هرکس چون رضائی گشت ارضای نطنز
شرح اوصافش زیاد و آنچه ما گفتیم بود
قطرهای ناچیز اندر سطح دریای نطنز
در توصیف امامزاده سید فاضل
زائرین تربت من، من که اینجا گشته جایم
زاهد موسی بن جعفر سبط ختم الانبیایم
نام من گویند شاه سید ولی سید فاضلم من
من برادر بر امام هشتمین شاه رضایم
با محمد با علی عباس هم هستم برادر
خواهر غمخوار من معصومه آل فخر النسایم
دیگر از اخوان سه تن در شهر شیرازند مدفون
در جوار هم، ولی من دور از آنها جدایم
بارگاه و مرقد اخوان و خواهر جمله آباد
من غریب و بی معین در گوشه این بوستانم
خانه هر کس در این دور و زمان آباد گشته
همچنان متروک مانده حمبدا و صحن و سرایم
زائرین بارگاه و تربت آنها فزونند
من در اینجا دور از هر زائر و هر آشنایم
گر که باشد آشنائی هم در اینجا ره ندارد
راه دشوار است بهر زائرین باوفایم
چشم حق بین باز کن ای زائر دلخسته من
بارگاه آن برادرها کجا و من کجایم
با همه بی یاری و این غربت و این گوشه گیری
باب حاجات ضعیفان و مریضان را شفایم
از حوادث ها نماید حفظ من این روستا را
چونکه من از خاندان بخشش وجود و سخایم
باب من باب الحوائج بود و من وارث بر آنم
حاجت ار داری بیا من مظهر صلح و صفایم
آنکه در زندان دشمن از ستم ها صبر می کرد
صبر من هم نیز بسیار است و شاکر بر خدایم
دوستان را یار و با دشمن مدارا می کنم من
چونکه این ارثیه از جد و پدر گشته عطایم
من دل بشکسته امیدواران را امیدم
بی پناهان را پناه و دردمندان را امیدم
بی پناهان را پناه و دردمندان را دوایم
گرچه من خود هم شهید و هم غریب این دیارم
روز و شب گریان بجد خود شهید کرببلایم
چون نگریم بر علی اکبر و عباس و قاسم
بر مصیبت های بی پایان زینب در عزایم
شیعیان ما چو می نوشید آب سرد هر دم
یاد آرید از لب عطشان جد سر جدایم
گر نباشد شافع خیل گنه کاران امت
روسیاهان چون رضائی چون کنند روز جزایم
دهقان و فصل بهار
کنار سبزه بفصل بهار دهقانی
بوقت ظهر چو بگشود سفره نانی
نظر بسفره نمود کشید آهی سرد
که ای سپهر نه این است طرز مهمانی
همیشه بود در این سفره نان خالی و خشک
که بهر خوردن آن هم نبودند آنی
غذای خوب و لذیذم بعالم رؤیاست
بخواب بینم اگر روی مرغ بریانی
مرا ز خوان زمان جز نواله ای نرسید
حرام گشت یم زندگی اعیانی
نبود قسمت من جز فقیری و سختی
نبود حاصل من غیر یأس و حرمانی
فقیری از ازل آمدمگر به قرعه من
که فقر و زحمت من را نبود پایانی
گهی به حاصلم آفت زد و گهی سرما
گهی امید مرا برد باد و طوفانی
دلم مدام به غم بود بهر کم آبی
همیشه منتظر ابر و برف و بارانی
هر آنچه برزگران را خریدم و کشتور
بوقت حاصل من شد کساد و ارزانی
بدست پر پینه ام بیل و در دل صحرا
چو روزها که عرق ریختم بر پیشانی
ولی چه سود که برد حاصل مرا دگری
ز من خرید به مفت و فروخت چندانی
دگر نه دست توان دارد و نه دلگرمی
چرا که نیست بدروم امید درمانی
مکان خوشست بهاران کنار سبزه ولی
برای همچو منی نیست غیر زندانی
یک از هزار ز درد دلم رضائی گفت
مفصل است حدیثی که مجملش خوانی
در وصف مهدی (عج)
بهر یاری تو عازم چه سپاه مهدیست
دست حق بار پناه تو پناه مهدیست
این سپه عازم راهیست که راه مهدیست
این ره حق طلبی خود بگواه مهدیست
دشمن اندر ره حق باطل و نابود بود
حافظ سنگر تو مهدی موعود بود
رزم کن رزم برادر که ظفر نزدیک است
شب ظلمت سپری صبح سحر نزدیک است
نخل توفیق شکوفا و شمر نزدیک است
کربلا الگوی ابنا، بشر نزدیک است
کار را یکسره و راه حرم را بگشا
بهر توفیق تو داریم همه دست بدعا
دشمنان را تو ز گرد حرم یار بزن
آتش تیر بر آن خرمن اشرار بزن
قلب صدام هدف گیر و به رگبار بزن
آخرین تیر بر آن قاتل خونخوار بزن
منزل عشق کن از لوث مخالف آزاد
دست حق پشت و پناهت دل عاشق کن شاد
چون رضائی بدعای تو همه حزب الله
گفت لا حول و لا قوه الا بالله
دارد امید به پیروزیت انشاء الله
وعده گاه من و تو صحن ابا عبدالله
ای خوشا در حرم دوست بود دیداری
کنم آن روز نثار قدمت اشعاری
آرزوی پرواز
ای خوشا سر در هوای کوی جانان داشتن
بی سر و سامان بکوی یار سامان داشتن
بی نیا ز ار آب دریا با کمال تشنگی
دلبری از حشمت و ملک سلیمان داشتن
ای خوشا در کلبه بی رونق خود زیستن
دلبری از زرق و برق کاخ اعیان داشتن
لقمه نان جوی محصول زحمت های خود
به که از خون ضعیفان مرغ بریان داشتن
پاک بودن همچو بوذر در کمال بندگی
دل تهی از عشق دنیا همچو سلمان داشتن
چون سمندر بی گزند نار ایمن زیستن
چون خلیل اله در آتش گلستان داشتن
پیش کس حاجت نبردن غیر آنکه یار اوست
با توکل همچو یوسف جا به زندان داشتن
پر گشودن اوج بگرفتن ز قید و بند تن
از قفس آزاد گشت جا به بستان داشتن
چون رضائی راضی و در کلبه بی رونقی
با کمال تنگدستی عشق مهمان داشتن
انتظار
در خانه دلم بجز از عشق یار نیست
کس را بغیر یار در این خانه کار نیست
در محفلی که محرم دل نیست غیر دوست
آنجا بغیر دوست کسی را قرار نیست
رمزیست بین عاشق و معشوق در نهادن
اسرار این رموز بکس آشکار نیست
در انتظار مقدم دلدار سر خویشم
وصل نگار ماست که بی انتظار نیست
غم نیست گر رقیب بما طعنه می زند
بر حرفهای بی خردان اعتبار نیست
محکوم عشق را چه تمنای بوستان
خواهان آن گلیم که در گلعذار نیست
محصول عاشقی همه صبر است و سوز و ساز
این سوز و ساز بر همه کس سازگار نیست
دینار خواستن مغایر دیدار خوابی است
یک دل چو پاک بود مکان و یار نیست
دانم که یار آید و وصلش میسر است
افسوس عمر کوته ما پایدار نیست
سر را بپای یار نهادن امید ماست
چون قابلیت سر ما رأس دار نیست
در راه صل دوست رضائی قدم زدن
عاری ز زخم و سرزنش نیش خارست
برگ خزان
تک درختی ریخت در فصل بهاران برگ او
گفت کی باد خزان بی وقت بر من تاختی
نو بهار است و مرا فصل شباب و آرزوست
آرزویم را بدل کشتی و کارم ساختی
در جوابش گفت طوفان کین گنه از ما نبود
دست تقدیر قضا بود و چنین تدبیر کرد
من نه بر فرمان خود هستم نمیدانم چرا
راه من اینجا نبود و این چنین تغییر کرد
در بیوفائی دنیا
غم دنیا مخور چون بگذرد چندان نمی ماند
بکام هیچکس چرخ فلک یکسان نمی ماند
ز دنیای دنی تا چند جویی شادکامی را
نمیدانی که دنیا بر کسی شادان نمی ماند
ببین باد دیده عبرت زوال سلطنت ها را
که تخت و تاج و قدرت در ید شاهان نمی ماند
از این بازیچه ها چرخ فلک بسیارها دارد
نمانده هیچکس یکسان و سپس اینسان نمی ماند
سرود بلبلان خوشنوا در وقت گل این است
در آغازین گل زیبا که در بستان نمی ماند
فقیر از فقر می نالد غنی از بخت می خندد
از این خواهد گذشت و آن دگر خندان نمی ماند
مبر نان کسی هرگز اگر تیغ تو بران است
که این برندگی جاوید در دوران نمی ماند
مشو غافل کهر وزی مرگ می گیرد گریبانت
چنان محکم که بهرت مهلت یک آن نمی ماند
درای کاروان مرگ میدانی چو می گوید
گذرگاهیست این دنیا که جاویدان نمی ماند
رضائی را رضای دوست می باید اگر بخشد
گنه کاری چو او در آخرت حیران نمی ماند
در مصیبت زهرا (س)
خداوند عدو پاشید از هم آشیانم را
غم مرگ عزیزم سوخت مغز استخوانم را
در این تاریکی شب سوز دل را می کنم پنهان
مبادا آنکه دشم بشنود آه فغانم را
بدست خود گلم را می کنم در خاک پنهانش
بخاک قبر او گویم غم و درد نهان مرا
نه تنها بود همسر بلک هاو بد یاور و یارم
چسان در زیر گل پنهان کنم یار جوانم را
از آن سوزد دلم که اندر میان خانه بودم من
که پشت در شنیدم ناله آرام جان مرا
خداوندا تو میدانی که زهرای مرا کشتند
ز دستم برد دشمن سرپرست کودکانم را
به شب در خاک بسپارم من او را تا مباد آنکه
شود آگاهی از آرامگاهش دشمنانم را
هر آنکس چون رضائی شیعه ما بود گریان شد
شود قسمت به آنان خاک بوس آستانم را
بمناسبت تولد حضرت زینب (س)
فرخنده شبی ز گلشن آل رسول
بشکفت گلی ز دامن پاک بتول
از روز ازل مصائب دنیا را
در راه مقدس حسین کرد قبول
جز فاطمه دختر رسول الله
نامد بجهان زنی چو زنیب والله
ا زیک زن و آنقدر غم و این همه صبر
لا حول و لا قوه الا بالله
گفتم که بدهر از غم و رنج تعب
دانی جگر که بیشتر سوخت بگو
فریاد برآورد که زینب زینب
ای وطن جاوید بمانی
افسوس که بر د اد وطن دادرسی نیست
فریاد همی دارد و فریادرسی نیست
کس هست ولی یاور و غمخوار ندارد
غمخوار بدرد دل او هیچ کسی نیست
از غافله سالار وطن خاطره ها ماند
دیگر خبر از بانک رحیل و جرسی نیست
افسوس که مرغان غزل خوان همه رفتند
جز زمزمه مرغ چمن در قفسی نیست
گلزار ز گلهای فرح بخش تهی شد
افسوس که در باغ بجز خار و خسی نیست
هر چند دعا گفت به گل بلبل بیدل
افسوس که گوشی به دل ملتمسی نیست
ای مرغ جگرسوز بر این باغ چه نالی
آوخ که بجز ناله تو هم نفسی نیست
هم ناله بلبل شد و خوش گفت رضائی
بر حفظ حریم وطنش دادرسی نیست
زبان حال مولا علی(ع) در سوگ حضرت زهرا (س)
خداوندا عد پاشید از هم آشیانم را
غم مرگ عزیزم سوخت مغز استخوانم را
در این تاریکی شب سوز دل را میکنم پنهان
مبادا آنکه دشمن بشنود آه و فغانم را
بدست خود گلم را میکنم در خاک پنهانش
بخاک قبر او گویم غم و درد نهان مرا
نه تنها بود همسر بلک هاو بد یاور و یارم
چسان در زیر گل پنهان کنم یار جوانم را
از آن سوزد دلم که اندر میان خانه بودم من
که پشت در شنیدم ناله آرام جان مرا
خداوندا تو میدانی که زهرای مرا کشتند
ز دستم برد دشمن سرپرست کودکانم را
به شب تکفین و تدفین مینمایم تا مباد آنکه
شود آگاهی از آرامگاهش دشمنانم را
هر آنکس چون رضائی شیعه ما بود گریان شد
شود قسمت به آنان خاک بوس آستانم را
حج خونین
دست استکبار چون در خانه حق شد پرپر
زائرین حج بیت اله را در خون کشید
قبله گاه مسلمین از خون مسلم رنگ شد
زین مصیبت خون دل از چشم هر مسلم چکید
دست آمریکا بر آمد ز آستین ابن سعود
در حریم امن حق ظلم و جنایت آفری
میهمان خانه را اندر خانه گشت کنار
ارث مهمان کشتند از آل بوسفیان رسید
آل سفیان کشت مهمان را بدشت کربلا
بار دیگر این جنایت شد ز نسل او جدید
کشتن مهمان کجا و خانه امن خدا
این چنین ظلم و جنایت را بدنیا کس ندید
ننگ و نفرین تا قیامت باد بر آل سعود
کین جنایت بود بدتر از جنایت یزید
حرمت بیت خدا را برد و تا روز ابد
لعن و نفرین مسلمانان دنیا را خرید
بود از حجاج بیت اله کریمی عزیز
دعوت اله را لبیک گویان شد شهید
معدن صدق و صفا و عاشق کوی خدا
در کنار خانه معشوق در خونش طپید
در طواف خانه صاحب خانه راد یدار کرد
لایق دیدار دلبر بود و بر وصلش رسید
حج خونینش قبول درگه الله شد
مرغ روحش از قفس بر گلشن جنت پرید
عرض تبریک رضائی بر چنین حجی که شد
همنشین با حقتعالی حاجی او رو سفید
تسلیت بر خاندان و مادر غم پرورش
صبر می خواهیم بهرش از خداوند مجید
قسم نامه
خداوندا بحق ذات پاکت
بحق عاشقان سینه چاکت
بحق بهترین بندگانت
بحق صادق دلدادگانت
به آن شب زنده داران جگرسوز
به یارب یارب شب طاعت روز
به آنهایی که بر یاد توه ستند
ز کر و کینه و نخوت گسستند
به عبادی که دائم در نمازند
به عشاقی که در سوز و گدازند
به آه نیمه شب های فقیران
بحق درد دلهای اسیران
به بیمار فقیر و بی پرستار
که می نالد به بستر در شب تار
بسوز نغمه های سنگر عشق
بر نگین لاله های پرپر عشق
به آن رزمنده با عزم و ایمان
به سربازان راه دین و قرآن
به آن شمع وجود نوجوانان
که شد خاموش از بیداد طوفان
بحق آن شهید از وطن دور
که می غلطد بخون در سنگر نور
بخون پیکر پاک شهیدان
که در راه تو می ریزد بمیدان
قسم بر مادری کز داغ فرزند
گهی شیون زد و گه گیسوان کند
بحق اشک چشمان پدرها
که میسوزند از داغ پسرها
به اشک چشم اطفال یتیمان
که در مرگ پدر ریزد بدامان
به آن طفل یتیم زار مضطر
که جویای پدر گشته ز مادر
به آن خاکی که در سطح بیابان
به آن خاکی که در سطح بیابان
شده رنگین ز خون نوجوانان
خداندا تو رحمان و رحیمی
تو بر بیچارگان یار و ندیمی
قسم بر عزت و جاه و جلالت
به آن لب تشنه جام وصالت
خودت اصلاح کن خلق جهان را
هدایت کن تمام گمرهان را
قلوب خلق با هم مهربان کن
هر آن باشد صلاح ما تو آن کن
دلی ده غرق دریای محبت
بنوشان می ز مینای محبت
محبت جایگزین عقده ها کن
به جای کینه و کبر و دو روئی
عطا کن قلب پاک نیک خوئی
خدا ای دافع کل بلیات
بده بر حکمرانان خیر نیات
ضعیفان را توانایی عطا کن
گره از مشکل هر کست و باز کن
عنایت کن تو پیروزی به اسلام
رسان جنگ و جدل ها را باتمام
رضائی را ز لطف خود رضا کن
خداوندا اجابت این دعا کن
میلاد حضرت امام علی (ع)
خواستم تا شمه در وصف مولودی بگویم
دانش طبعم چو قطره محو بحر بیکران شد
غوطه ور در بحر فکرم تا چه گویم در خور او
دستم ار تحریر ماند و لکنتم اندر زبان شد
مانده ام عاجز چه گویم، هرچه گویم نیست لایق
در خور شأنش نیاید آنچه فهم من بر آن شد
کیست این مولود کین سان از مدیحش عاجزم من
ذهن من یاری نکرده لیک قدرت از زبان شد
خواستم تا نام زیبایش به تحریر آورم من
خامه ام در صفحه ماند و از نوشتن ناتوان شد
مدح او را کی توان گفتن بفهم و دانش من
آنکه مداحش خدا و خاتم پیغمبران شد
وصف او هرگز نگنجد در زبان همچو مائی
بلکه عاجز از مدیحش گل مداح جهان شد
کی توان گفتن ز قدر او که در بیت خداوند
آن مکانی را که ممنوع تمام مردمان شد
باز شد دیوار کعبه گشت وارد ماد راو
بهر زادن بر خدا و خانه او میهمان شد
اولین و آخرین فردی که در دنیای آدم
زادگاهش در حریم کبریای لامکان شد
ظاهر اندر خانه الله شد نور علی نور
نور صاحب خانه زین مولود ار خانه عیان شد
قدر این مولود از روز تولد گشت معلوم
که ورود اولین روزش خدایش میزبان شد
کعبه اش زادگه محراب مسجد شد شهادت
مقصد از میوه مشخص بر امیر مؤمنان شد
یا علی قدر تو را نشناخت کسی جز خالق تو
قدر تو چون اسم اعظم در شب قدرت نهان شد
سیزده ماه رجب در روز میلاد سعیدت
رونق افزا مقدم پاکت به بزم شاعران شد
لایق شأن توا شعار رضائی نیست لیکن
مور باران ملخ نزد سلیمان زمان شد
فصل باد خزان (شعر نو)
فصل پائیز رسید
تندی باد خزان زد به چمن
برگ سبزان درخت زرد شدند
بگرایید به زردی همه سبزی ها
سبزی و نشو و نما رفت و دگر نیست خبر
از گل و بلبل شیدا در باغ
آن گل سرخ و قشنگی که در این باغ نمایی می داشت
سردی باد خزان پرپر کرد
چه شد آن نشو و نما و چه شد آن چهره گل
آه از باد خزان،
دگر از باغ و گل وبلبل شیدا خبری نیست که نیست
از بهاران و شکوفایی گلها اثری نیست که نیست
فصل پائیز رسید،
اثر باد خزان زد به طبیعت که چنان
چهره اش گشت عوض
جامه سبز شجر ریخته شد
این نشانیست ز عمر من و تو
که با ما سخنی می گوید
هر بهاری ز پیش هست خزائی آخر
هر جوانی ز پیش پیری و افتادگی هست
شاخساران که همه جای گل و نشو نمایی بودند
جای آن بلبل شیدا که در آن شاخه گل،
نغمه ها داشت چه شد
قرقر زاغ سیه می آید
بیوفایی جهان راد یدن
این نشانیست اگر چشم بصیرت باشد
آری این عادت دیرین طبیعت باشد
فصل پائیز رسید
برگها زرد شدند
ریختند روی زمین
همگی خشک شدند زیر پای من وتو
کرکر ناله آنهاست چنین می گوید
من که امروز بزیر قدمت خاک شدم
روزگاری بسر شاخ درخت
سایه افکن بسر همچو تو انسان بودم
حالیا خاک رهم
گردش چرخ فلک خار و زمین گیرم کرد
این چنین است مرا وضع گذشت دوران
و تو ای،
اشرف مخلوق که با ناز زمن میگذری
روزی آید که تو هم خاک همین رهگذری
نیامدن باران
خداوندا چرا از آسمانت قطع باران شد
چرا قطع نزول رحمتت بر تشنه کامان شد
چرا دیگر ز ابر رحمتت باران نمی بارد
درختان تشنه و پژمرده در صحرا گیاهان شد
خداوندا مگر تحریم رحمت کرده ای بر ما
کجا شد آن همه باران کجا برف زمستان شد
مگر گشته تهی دریای رحمت از وجود آب
ویا مسدود راه ابرها بر خاک عطشان شد
مگر از آسمانت ابر رحمت رخت بر بسته
زبانم لال انبارت تهی از برف و باران شد
کمان من گناهان سد راه رحمتت گشته
که میسوزند با هم خشک و تر از بس که عصیان شد
ولی بخشندگی تو فزون تر از گناه ماست
بکن رحمی اگر سد ره رحمت گناهان شد
اگر این تشنگی بر بنده عاصی سزاوار است
چرا مأیوس فیض آب وحشی بیابان شد
خداوندا ببخشایم اگر چون و چرا گفتم
صلاح توست میدانی چرا این و چرا آن شد
تورا نامند بخشنده ببخشا گر خطا گفتم
دل گمگشته تنگم ز بی آبی پریشان شد
گنه از ماست میدانم تو رحمان و رحیم هستی
غلطا گفتا رضایی و ز گفتارش پشیمان شد
طنز گرانی
گفت شخصی وضع من درهم شد
خانه ام چون مجلس ماتم شده
خسته گشتم دیگر از این زندگی
پشتم از بار گرانی خم شده
منزل من گشته چون بیت الحزن
مونسم غم ناله ام همدم شده
از خوراکاتم اگر پرسی بدان
گاه حرص و جوش و گاهی غم شده
جای مرغ و ماهی و گوشت و پلو
سیب زمینی پخته و شلغم شده
قیمت هر جنس روز افزون بود
وزن من هر روز قدری کم شده
گفتم از رحمت گشاید حق دری
ای دریغا قفل در محکم شده
بس که در صفها ستادم روی پا
واریس پاهام چنان دیلم شده