سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوج دانش، قدرت تشخیص اخلاقی ونمایاندن پسندیده آن و ریشه کن کردن ناپسند آن است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :2
کل بازدید :33123
تعداد کل یاداشته ها : 38
04/3/26
11:8 ع

طامه

 

 

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

طامه

 

 


  
  

به بقیه ی مطالب غیر آرشیوهم سری بزنید


  
  

ز نزد ما چو مرغان پر کشیدی

به سوی گلشن هستی پریدی

تنت در جنت زهرا  مکان کرد

     ولی روحت سفر بر آسمان کرد

تنت محوا گزیده  اندر این باغ

که گلهایش همه روئیده از داغ

چه زیبا مادرا  رجعت نمودی

به محنت از جهان هجرت نمودی

تو خواهان زوال ما نبودی

تو لختی  بی خیال  ما نبودی

برای  ما نهادی درد هجر ان
ولی  خود شادمان رفتی و خندان

ز درد من شکایت می نمودی

به لب شعر غریبی می سرودی

تمام شادیت دیدار ما بود

غمت هجران روی آشنا بود

ز قهر ما دلت همواره خون بود

خوشی از سینه ات زین غم برون بود

دلت می خواست ما همراه باشیم

به دور از کوره راه وچاه باشیم

دلت می خواست ما جانانه گردیم

به گرد یک دگر پروانه گردیم

اگر بیگانه می گشتیم از هم

نبودی اندکی دلشاد و خرم

تو می گفتی که با هم یار باشیم

برای یکدیگر غمخوار باشیم

به فرزندان نصیحت می نمودی

ز دلها کینه ها را می زدودی

21 مهر ماه سالگرد مادرمرحومه حاجیه خانم بتول کاظمی گرامی باد


  
  

حاج اقا رضائی ضمن خسته نباشید درصورت تمایل در باره تعزیه و تعزیه خوانی در طامه بفرمائید


ضمن تشکر از شما زمانیکه ما بچه بودیم عشق و علاقه به تعزیه زیاد بود من نیز خیلی علاقه داشتم

تعزیه خوان های حر فه ای به طامه می آمدند کسب شان بود در طامه خانه می گرفتند و می ماندند و

 تعزیه می خواندند وهزینه تعزیه خوانی را در وسط تعزیه خوانی طلب می کردند و تا زمانیکه یک تومان

 جمع می شد به تعزیه ادامه میدادند


یک نفر به نام سید اسداالله اصفهانی خیلی قد بلند و خوش صدا بودوقتی دم مسجد جامع تعزیه می

خواند صدای ان در سو برر شنیده می شد


من علاقه خیلی زیاد به تعزیه خوانی داشتم و در ان زمان بچه خوان تعزیه بودم طفلان مسلم و دختران

امام حسین (ع) را می خواندم کم کم زمان رضا شاه سخت گیری شد و تعزیه خوانی تقریبا ممنوع بود

ولی در روستا هاتعزیه می خواندند ولی مامورین جلو گیری می کردند وکم کم ادامه پیدا کرد در باغستان

ملا خان علی ودر اوشته ملا علی اصغر و پسرانش و اینها با هم در جهار تا حسینیه (باعستان –شهر –

سرشک –اوشته)تعزیه می خواندندکم کم رونق تعزیه خوانی زیاد شد ولی باز می رفتند پهلو فرماندار و

تعهد می دادند

یک تعزیه که فقط یک بار من بچه بودم در طامه خواند شد به نام وداع شهربانو این تعزیه را سید اسد االله

 اصفهانی خوانده و من بچه بودم و نقشحضرت سکینه را می خواندم ومن چادر را نگاه داشته بودم و رها

 نمی کردم من می گفتم مادر و برایم لا لائی می خواند و چادر را به سر کرد و سوار بر اسب و رفت

بله ان زمان من نقش حضرت علی اکبر و حضرت قاسم را می خواندم بعد ها نقش مسلم –حر –

ابوالفضل را می خواندم و اخرین تعزیه در مدرسه راهنمائی طامه نقش حر راخواندم من همیشه شهادت

 خوانی می کر دم و مخالف نمی خواندم روز 21 ماه مبارک رمضان تعزیه شهادت حضرت امام علی (ع) در

 مسجد جامع طامه خوانده شد اقای ایزدی آمد و گفت بخوانیم من نقش جوانمرد قصاب را خواندم و

خیلی تعزیه خوبی بود

http://tame.ir/index2.php?option=com_ponygallery&func=watermark&id=1259&orig=1&no_html=1&Itemid=72


حال که دیگه کهولت سن وضعیف شدم و خانه نشین و امسال ایام محرم یاری نکرد که در مراسم شرکت

کنم و درمنزل بستری بودم ولی در منزل کتاب نوحه و مصیبت می خواندم


حاج اقا رضائی اگر امکان دارد یکی از اشعاری که سروده اید برای ما قرائت نمائید


بنده اشعار زیادی سروده ام در باره معصومین و همچنین در زمان جنگ


خوب

http://tame.ir/index2.php?option=com_ponygallery&func=watermark&id=1266&orig=1&no_html=1&Itemid=72


کاش بودم همچو مرغی تا به کویت می پریدم


کاش بودم قطره ای باران به پایت می چکیدم


کاش بودم اختری در آسمان شهر عشقت


تا که از اوج فلک بر وصل کویت می رسیدم


کاش بودم همچو یک پروانه گرد شمع رویت


گر پرم می سوخت با تن گرد رویت می خزیدم


کاش بودم از کبوتر های دور بارگاهت


در طواف کعبه ات بر اسمان پر می کشیدم


کاش بودم زره ای از خاک اطراف حریمت


تا که صوت دلنواز زائرین را می شنیدم


کاش بودم خشتی از ایوان و از صحن و سرایت


تا ز عطر تربتت جنت بود امال و امیدم


کاش بودم وقت یاری خواستن در کربلایت


تا به خون خویش در پای رکابت می تپید م


کاش سودائی میان جان و وصلت بودتا من


جان همی می دادم و وصل تو را من می خریدم


اخر ای معبود از وصلت رضائی را رضاء کن


روسیا هم من ز وصل خویش بنما رو سفیدم



حاج عباسعلی رضائی طامه


  
  

غزل محبت
بیا در دوستی یکرنگ و یکدل باشیم
بیا تا یار هم غمخوار هم از قلب و جان باشیم
بیا تا دست یکدیگر بعمق عشق بفشاریم
بیا با مهر ورزیدن محب و مهربان باشیم
بیا بذر محبت را بملک دل بیفشانیم
گل عشق و و محبت را ز گلها باغبان باشیم
بیا در سایه مهر و وفا عشق یکدیگر
برای هم چو سرو ناز بر سر سایبان باشیم
بیا بر قله مهر و محبت آشیان گیریم
کبوتر وار در اوج رفیع آشیان باشیم
بیا تا گرد بدبینی ز قلب خویش بزداییم
بیا خوشبین و خوشخو و خوش زبان و خوش بیان باشیم
بیا با کاروان دوستی بار سفر بندیم
بعزم کوی عشاقان چو گرد کاروان باشیم
بیا از کذب و بدگویی و بدخویی بپرهیزیم
بصدق و پاکی و خوبی چو خوبان جهان باشیم
بیا در پیچ خمهای زمان همراه یکدیگر
براه راست با هم همزمان و هم عنان باشیم
بیا تا از ریا و خودپسندی دست برداریم
چو بودیم و چو خاهیم بود اکنون همچو ن باشیم
بیا تا بی تکبر در حقیقت ها سخن گوییم
هر آن گفتیم و میگوئیم از خود همان باشیم
اگر از تلخی دوران رضایی پیر شد اما
بشیرینی اوقات زمان از دل جوان باشیم

 

 

 

 

 

 

 


در توصیف نطنز
شمه ای گویم ز وصف شهر زیبای نطنز
وز اهالی شریف و خوب و دانای نطنز
خوب و پاکند و شریف و با ولایت معتقد
اهل شهر و روستای اعلا و ادنای نطنز
باستان شهری ز تاریخ و مشاهیر زیاد
شاهد این مدعا باشد بناهای نطنز
شهر زیبا و قشنگی در حواشی کویر
زنده گردد هر دل تنگی ز احیای نطنز
از خیابانها و بلوارش اگر دیدن کنی
خدمت مسئول ها پیداست در پای نطنز
گشته مدفون اند این خاک مقدس مردها
از مشاهیر و ادیب و اولیاهای نطنز
برزرود ایلاق و شهر بادرودش در کویر
معتدل آب و هوای شهر و روستای نطنز
طامه اش سرسبز خرم بهترین روستاست
از گلابی های ا وشه تحفه گویای نطنز
از سرابان و هوایش وز هتل وز مسجدش
چون گلستانی بود در رأس گلهای نطنز
در محرم از عزاداری شاه کربلا
شور محشور میشود از شور و غوغای نطنز
دسته های سینه زن زنجیر زن از هر طرف
در ایاب و در زهابند در تکایای نطنز
معنی نامش چو پرسیدم من از فرزانه‌ای
گفتمش تفسیر کن از نام و معنای نطنز
گفت شاید هر کجاست طنزی بود در کارها
مرکز علم و هنر را گفته شد جای نطنز
همچو مرغ دلبر پروازی در این باغ وطن
ساخت هرکس چون رضائی گشت ارضای نطنز
شرح اوصافش زیاد و آنچه ما گفتیم بود
قطره‌ای ناچیز اندر سطح دریای نطنز

 

 

 

 


در توصیف امامزاده سید فاضل
زائرین تربت من، من که اینجا گشته جایم
زاهد موسی بن جعفر سبط ختم الانبیایم
نام من گویند شاه سید ولی سید فاضلم من
من برادر بر امام هشتمین شاه رضایم
با محمد با علی عباس هم هستم برادر
خواهر غمخوار من معصومه آل فخر النسایم
دیگر از اخوان سه تن در شهر شیرازند مدفون
در جوار هم، ولی من دور از آنها جدایم
بارگاه و مرقد اخوان و خواهر جمله آباد
من غریب و بی معین در گوشه این بوستانم
خانه هر کس در این دور و زمان آباد گشته
همچنان متروک مانده حمبدا و صحن و سرایم
زائرین بارگاه و تربت آنها فزونند
من در اینجا دور از هر زائر و هر آشنایم
گر که باشد آشنائی هم در اینجا ره ندارد
راه دشوار است بهر زائرین باوفایم
چشم حق بین باز کن ای زائر دلخسته من
بارگاه آن برادرها کجا و من کجایم
با همه بی یاری و این غربت و این گوشه گیری
باب حاجات ضعیفان و مریضان را شفایم
از حوادث ها نماید حفظ من این روستا را
چونکه من از خاندان بخشش وجود و سخایم
باب من باب الحوائج بود و من وارث بر آنم
حاجت ار داری بیا من مظهر صلح و صفایم
آنکه در زندان دشمن از ستم ها صبر می کرد
صبر من هم نیز بسیار است و شاکر بر خدایم
دوستان را یار و با دشمن مدارا می کنم من
چونکه این ارثیه از جد و پدر گشته عطایم
من دل بشکسته امیدواران را امیدم
بی پناهان را پناه و دردمندان را امیدم
بی پناهان را پناه و دردمندان را دوایم
گرچه من خود هم شهید و هم غریب این دیارم
روز و شب گریان بجد خود شهید کرببلایم
چون نگریم بر علی اکبر و عباس و قاسم
بر مصیبت های بی پایان زینب در عزایم
شیعیان ما چو می نوشید آب سرد هر دم
یاد آرید از لب عطشان جد سر جدایم
گر نباشد شافع خیل گنه کاران امت
روسیاهان چون رضائی چون کنند روز جزایم

دهقان و فصل بهار
کنار سبزه بفصل بهار دهقانی
بوقت ظهر چو بگشود سفره نانی
نظر بسفره نمود کشید آهی سرد
که ای سپهر نه این است طرز مهمانی
همیشه بود در این سفره نان خالی و خشک
که بهر خوردن آن هم نبودند آنی
غذای خوب و لذیذم بعالم رؤیاست
بخواب بینم اگر روی مرغ بریانی
مرا ز خوان زمان جز نواله ای نرسید
حرام گشت یم زندگی اعیانی
نبود قسمت من جز فقیری و سختی
نبود حاصل من غیر یأس و حرمانی
فقیری از ازل آمدمگر به قرعه من
که فقر و زحمت من را نبود پایانی
گهی به حاصلم آفت زد و گهی سرما
گهی امید مرا برد باد و طوفانی
دلم مدام به غم بود بهر کم آبی
همیشه منتظر ابر و برف و بارانی
هر آنچه برزگران را خریدم و کشتور
بوقت حاصل من شد کساد و ارزانی
بدست پر پینه ام بیل و در دل صحرا
چو روزها که عرق ریختم بر پیشانی
ولی چه سود که برد حاصل مرا دگری
ز من خرید به مفت و فروخت چندانی
دگر نه دست توان دارد و نه دلگرمی
چرا که نیست بدروم امید درمانی
مکان خوشست بهاران کنار سبزه ولی
برای همچو منی نیست غیر زندانی
یک از هزار ز درد دلم رضائی گفت
مفصل است حدیثی که مجملش خوانی

 

 

 

 


در وصف مهدی (عج)
بهر یاری تو عازم چه سپاه مهدیست
دست حق بار پناه تو پناه مهدیست
این سپه عازم راهیست که راه مهدیست
این ره حق طلبی خود بگواه مهدیست
دشمن اندر ره حق باطل و نابود بود
حافظ سنگر تو مهدی موعود بود
رزم کن رزم برادر که ظفر نزدیک است
شب ظلمت سپری صبح سحر نزدیک است
نخل توفیق شکوفا و شمر نزدیک است
کربلا الگوی ابنا، بشر نزدیک است
کار را یکسره و راه حرم را بگشا
بهر توفیق تو داریم همه دست بدعا
دشمنان را تو ز گرد حرم یار بزن
آتش تیر بر آن خرمن اشرار بزن
قلب صدام هدف گیر و به رگبار بزن
آخرین تیر بر آن قاتل خونخوار بزن
منزل عشق کن از لوث مخالف آزاد
دست حق پشت و پناهت دل عاشق کن شاد
چون رضائی بدعای تو همه حزب الله
گفت لا حول و لا قوه الا بالله
دارد امید به پیروزیت انشاء الله
وعده گاه من و تو صحن ابا عبدالله
ای خوشا در حرم دوست بود دیداری
کنم آن روز نثار قدمت اشعاری
آرزوی پرواز
ای خوشا سر در هوای کوی جانان داشتن
بی سر و سامان بکوی یار سامان داشتن
بی نیا ز ار آب دریا با کمال تشنگی
دلبری از حشمت و ملک سلیمان داشتن
ای خوشا در کلبه بی رونق خود زیستن
دلبری از زرق و برق کاخ اعیان داشتن
لقمه نان جوی محصول زحمت های خود
به که از خون ضعیفان مرغ بریان داشتن
پاک بودن همچو بوذر در کمال بندگی
دل تهی از عشق دنیا همچو سلمان داشتن
چون سمندر بی گزند نار ایمن زیستن
چون خلیل اله در آتش گلستان داشتن
پیش کس حاجت نبردن غیر آنکه یار اوست
با توکل همچو یوسف جا به زندان داشتن
پر گشودن اوج بگرفتن ز قید و بند تن
از قفس آزاد گشت جا به بستان داشتن
چون رضائی راضی و در کلبه بی رونقی
با کمال تنگدستی عشق مهمان داشتن
انتظار
در خانه دلم بجز از عشق یار نیست
کس را بغیر یار در این خانه کار نیست
در محفلی که محرم دل نیست غیر دوست
آنجا بغیر دوست کسی را قرار نیست
رمزیست بین عاشق و معشوق در نهادن
اسرار این رموز بکس آشکار نیست
در انتظار مقدم دلدار سر خویشم
وصل نگار ماست که بی انتظار نیست
غم نیست گر رقیب بما طعنه می زند
بر حرفهای بی خردان اعتبار نیست
محکوم عشق را چه تمنای بوستان
خواهان آن گلیم که در گلعذار نیست
محصول عاشقی همه صبر است و سوز و ساز
این سوز و ساز بر همه کس سازگار نیست
دینار خواستن مغایر دیدار خوابی است
یک دل چو پاک بود مکان و یار نیست
دانم که یار آید و وصلش میسر است
افسوس عمر کوته ما پایدار نیست
سر را بپای یار نهادن امید ماست
چون قابلیت سر ما رأس دار نیست
در راه صل دوست رضائی قدم زدن
عاری ز زخم و سرزنش نیش خارست
برگ خزان
تک درختی ریخت در فصل بهاران برگ او
گفت کی باد خزان بی وقت بر من تاختی
نو بهار است و مرا فصل شباب و آرزوست
آرزویم را بدل کشتی و کارم ساختی
در جوابش گفت طوفان کین گنه از ما نبود
دست تقدیر قضا بود و چنین تدبیر کرد
من نه بر فرمان خود هستم نمیدانم چرا
راه من اینجا نبود و این چنین تغییر کرد

 

 


در بیوفائی دنیا
غم دنیا مخور چون بگذرد چندان نمی ماند
بکام هیچکس چرخ فلک یکسان نمی ماند
ز دنیای دنی تا چند جویی شادکامی را
نمیدانی که دنیا بر کسی شادان نمی ماند
ببین باد دیده عبرت زوال سلطنت ها را
که تخت و تاج و قدرت در ید شاهان نمی ماند
از این بازیچه ها چرخ فلک بسیارها دارد
نمانده هیچکس یکسان و سپس اینسان نمی ماند
سرود بلبلان خوشنوا در وقت گل این است
در آغازین گل زیبا که در بستان نمی ماند
فقیر از فقر می نالد غنی از بخت می خندد
از این خواهد گذشت و آن دگر خندان نمی ماند
مبر نان کسی هرگز اگر تیغ تو بران است
که این برندگی جاوید در دوران نمی ماند
مشو غافل کهر وزی مرگ می گیرد گریبانت
چنان محکم که بهرت مهلت یک آن نمی ماند
درای کاروان مرگ میدانی چو می گوید
گذرگاهیست این دنیا که جاویدان نمی ماند
رضائی را رضای دوست می باید اگر بخشد
گنه کاری چو او در آخرت حیران نمی ماند
در مصیبت زهرا (س)
خداوند عدو پاشید از هم آشیانم را
غم مرگ عزیزم سوخت مغز استخوانم را
در این تاریکی شب سوز دل را می کنم پنهان
مبادا آنکه دشم بشنود آه فغانم را
بدست خود گلم را می کنم در خاک پنهانش
بخاک قبر او گویم غم و درد نهان مرا
نه تنها بود همسر بلک هاو بد یاور و یارم
چسان در زیر گل پنهان کنم یار جوانم را
از آن سوزد دلم که اندر میان خانه بودم من
که پشت در شنیدم ناله آرام جان مرا
خداوندا تو میدانی که زهرای مرا کشتند
ز دستم برد دشمن سرپرست کودکانم را
به شب در خاک بسپارم من او را تا مباد آنکه
شود آگاهی از آرامگاهش دشمنانم را
هر آنکس چون رضائی شیعه ما بود گریان شد
شود قسمت به آنان خاک بوس آستانم را

 

بمناسبت تولد حضرت زینب (س)
فرخنده شبی ز گلشن آل رسول
بشکفت گلی ز دامن پاک بتول
از روز ازل مصائب دنیا را
در راه مقدس حسین کرد قبول
جز فاطمه دختر رسول الله
نامد بجهان زنی چو زنیب والله
ا زیک زن و آنقدر غم و این همه صبر
لا حول و لا قوه الا بالله
گفتم که بدهر از غم و رنج تعب
دانی جگر که بیشتر سوخت بگو
فریاد برآورد که زینب زینب
ای وطن جاوید بمانی
افسوس که بر د اد وطن دادرسی نیست
فریاد همی دارد و فریادرسی نیست
کس هست ولی یاور و غمخوار ندارد
غمخوار بدرد دل او هیچ کسی نیست
از غافله سالار وطن خاطره ها ماند
دیگر خبر از بانک رحیل و جرسی نیست
افسوس که مرغان غزل خوان همه رفتند
جز زمزمه مرغ چمن در قفسی نیست
گلزار ز گلهای فرح بخش تهی شد
افسوس که در باغ بجز خار و خسی نیست
هر چند دعا گفت به گل بلبل بیدل
افسوس که گوشی به دل ملتمسی نیست
ای مرغ جگرسوز بر این باغ چه نالی
آوخ که بجز ناله تو هم نفسی نیست
هم ناله بلبل شد و خوش گفت رضائی
بر حفظ حریم وطنش دادرسی نیست

 

 

 

 

 

 

زبان حال مولا علی‌(ع) در سوگ حضرت زهرا (س)
خداوندا عد پاشید از هم آشیانم را
غم مرگ عزیزم سوخت مغز استخوانم را
در این تاریکی شب سوز دل را میکنم پنهان
مبادا آنکه دشمن بشنود آه و فغانم را
بدست خود گلم را میکنم در خاک پنهانش
بخاک قبر او گویم غم و درد نهان مرا
نه تنها بود همسر بلک هاو بد یاور و یارم
چسان در زیر گل پنهان کنم یار جوانم را
از آن سوزد دلم که اندر میان خانه بودم من
که پشت در شنیدم ناله آرام جان مرا
خداوندا تو میدانی که زهرای مرا کشتند
ز دستم برد دشمن سرپرست کودکانم را
به شب تکفین و تدفین مینمایم تا مباد آنکه
شود آگاهی از آرامگاهش دشمنانم را
هر آنکس چون رضائی شیعه ما بود گریان شد
شود قسمت به آنان خاک بوس آستانم را
حج خونین
دست استکبار چون در خانه حق شد پرپر
زائرین حج بیت اله را در خون کشید
قبله گاه مسلمین از خون مسلم رنگ شد
زین مصیبت خون دل از چشم هر مسلم چکید
دست آمریکا بر آمد ز آستین ابن سعود
در حریم امن حق ظلم و جنایت آفری
میهمان خانه را اندر خانه گشت کنار
ارث مهمان کشتند از آل بوسفیان رسید
آل سفیان کشت مهمان را بدشت کربلا
بار دیگر این جنایت شد ز نسل او جدید
کشتن مهمان کجا و خانه امن خدا
این چنین ظلم و جنایت را بدنیا کس ندید
ننگ و نفرین تا قیامت باد بر آل سعود
کین جنایت بود بدتر از جنایت یزید
حرمت بیت خدا را برد و تا روز ابد
لعن و نفرین مسلمانان دنیا را خرید
بود از حجاج بیت اله کریمی عزیز
دعوت اله را لبیک گویان شد شهید
معدن صدق و صفا و عاشق کوی خدا
در کنار خانه معشوق در خونش طپید
در طواف خانه صاحب خانه راد یدار کرد
لایق دیدار دلبر بود و بر وصلش رسید
حج خونینش قبول درگه الله شد
مرغ روحش از قفس بر گلشن جنت پرید
عرض تبریک رضائی بر چنین حجی که شد
همنشین با حقتعالی حاجی او رو سفید
تسلیت بر خاندان و مادر غم پرورش
صبر می خواهیم بهرش از خداوند مجید
قسم نامه
خداوندا بحق ذات پاکت
بحق عاشقان سینه چاکت
بحق بهترین بندگانت
بحق صادق دلدادگانت
به آن شب زنده داران جگرسوز
به یارب یارب شب طاعت روز
به آنهایی که بر یاد توه ستند
ز کر و کینه و نخوت گسستند
به عبادی که دائم در نمازند
به عشاقی که در سوز و گدازند
به آه نیمه شب های فقیران
بحق درد دلهای اسیران
به بیمار فقیر و بی پرستار
که می نالد به بستر در شب تار
بسوز نغمه های سنگر عشق
بر نگین لاله های پرپر عشق
به آن رزمنده با عزم و ایمان
به سربازان راه دین و قرآن
به آن شمع وجود نوجوانان
که شد خاموش از بیداد طوفان
بحق آن شهید از وطن دور
که می غلطد بخون در سنگر نور
بخون پیکر پاک شهیدان
که در راه تو می ریزد بمیدان
قسم بر مادری کز داغ فرزند
گهی شیون زد و گه گیسوان کند
بحق اشک چشمان پدرها
که میسوزند از داغ پسرها
به اشک چشم اطفال یتیمان
که در مرگ پدر ریزد بدامان
به آن طفل یتیم زار مضطر
که جویای پدر گشته ز مادر
به آن خاکی که در سطح بیابان
به آن خاکی که در سطح بیابان
شده رنگین ز خون نوجوانان
خداندا تو رحمان و رحیمی
تو بر بیچارگان یار و ندیمی
قسم بر عزت و جاه و جلالت
به آن لب تشنه جام وصالت
خودت اصلاح کن خلق جهان را
هدایت کن تمام گمرهان را
قلوب خلق با هم مهربان کن
هر آن باشد صلاح ما تو آن کن
دلی ده غرق دریای محبت
بنوشان می ز مینای محبت
محبت جایگزین عقده ها کن
به جای کینه و کبر و دو روئی
عطا کن قلب پاک نیک خوئی
خدا ای دافع کل بلیات
بده بر حکمرانان خیر نیات
ضعیفان را توانایی عطا کن
گره از مشکل هر کست و باز کن
عنایت کن تو پیروزی به اسلام
رسان جنگ و جدل ها را باتمام
رضائی را ز لطف خود رضا کن
خداوندا اجابت این دعا کن
میلاد حضرت امام علی (ع)
خواستم تا شمه در وصف مولودی بگویم
دانش طبعم چو قطره محو بحر بیکران شد
غوطه ور در بحر فکرم تا چه گویم در خور او
دستم ار تحریر ماند و لکنتم اندر زبان شد
مانده ام عاجز چه گویم، هرچه گویم نیست لایق
در خور شأنش نیاید آنچه فهم من بر آن شد
کیست این مولود کین سان از مدیحش عاجزم من
ذهن من یاری نکرده لیک قدرت از زبان شد
خواستم تا نام زیبایش به تحریر آورم من
خامه ام در صفحه ماند و از نوشتن ناتوان شد
مدح او را کی توان گفتن بفهم و دانش من
آنکه مداحش خدا و خاتم پیغمبران شد
وصف او هرگز نگنجد در زبان همچو مائی
بلکه عاجز از مدیحش گل مداح جهان شد
کی توان گفتن ز قدر او که در بیت خداوند
آن مکانی را که ممنوع تمام مردمان شد
باز شد دیوار کعبه گشت وارد ماد راو
بهر زادن بر خدا و خانه او میهمان شد
اولین و آخرین فردی که در دنیای آدم
زادگاهش در حریم کبریای لامکان شد
ظاهر اندر خانه الله شد نور علی نور
نور صاحب خانه زین مولود ار خانه عیان شد
قدر این مولود از روز تولد گشت معلوم
که ورود اولین روزش خدایش میزبان شد
کعبه اش زادگه محراب مسجد شد شهادت
مقصد از میوه مشخص بر امیر مؤمنان شد
یا علی قدر تو را نشناخت کسی جز خالق تو
قدر تو چون اسم اعظم در شب قدرت نهان شد
سیزده ماه رجب در روز میلاد سعیدت
رونق افزا مقدم پاکت به بزم شاعران شد
لایق شأن توا شعار رضائی نیست لیکن
مور باران ملخ نزد سلیمان زمان شد
فصل باد خزان (شعر نو)
فصل پائیز رسید
تندی باد خزان زد به چمن
برگ سبزان درخت زرد شدند
بگرایید به زردی همه سبزی ها
سبزی و نشو و نما رفت و دگر نیست خبر
از گل و بلبل شیدا در باغ
آن گل سرخ و قشنگی که در این باغ نمایی می داشت
سردی باد خزان پرپر کرد
چه شد آن نشو و نما و چه شد آن چهره گل
آه از باد خزان،
دگر از باغ و گل وبلبل شیدا خبری نیست که نیست
از بهاران و شکوفایی گلها اثری نیست که نیست
فصل پائیز رسید،
اثر باد خزان زد به طبیعت که چنان
چهره اش گشت عوض
جامه سبز شجر ریخته شد
این نشانیست ز عمر من و تو
که با ما سخنی می گوید
هر بهاری ز پیش هست خزائی آخر
هر جوانی ز پیش پیری و افتادگی هست
شاخساران که همه جای گل و نشو نمایی بودند
جای آن بلبل شیدا که در آن شاخه گل،
نغمه ها داشت چه شد
قرقر زاغ سیه می آید
بیوفایی جهان راد یدن
این نشانیست اگر چشم بصیرت باشد
آری این عادت دیرین طبیعت باشد
فصل پائیز رسید
برگها زرد شدند
ریختند روی زمین
همگی خشک شدند زیر پای من وتو
کرکر ناله آنهاست چنین می گوید
من که امروز بزیر قدمت خاک شدم
روزگاری بسر شاخ درخت
سایه افکن بسر همچو تو انسان بودم
حالیا خاک رهم
گردش چرخ فلک خار و زمین گیرم کرد
این چنین است مرا وضع گذشت دوران
و تو ای،
اشرف مخلوق که با ناز زمن میگذری
روزی آید که تو هم خاک همین رهگذری
نیامدن باران
خداوندا چرا از آسمانت قطع باران شد
چرا قطع نزول رحمتت بر تشنه کامان شد
چرا دیگر ز ابر رحمتت باران نمی بارد
درختان تشنه و پژمرده در صحرا گیاهان شد
خداوندا مگر تحریم رحمت کرده ای بر ما
کجا شد آن همه باران کجا برف زمستان شد
مگر گشته تهی دریای رحمت از وجود آب
ویا مسدود راه ابرها بر خاک عطشان شد
مگر از آسمانت ابر رحمت رخت بر بسته
زبانم لال انبارت تهی از برف و باران شد
کمان من گناهان سد راه رحمتت گشته
که میسوزند با هم خشک و تر از بس که عصیان شد
ولی بخشندگی تو فزون تر از گناه ماست
بکن رحمی اگر سد ره رحمت گناهان شد
اگر این تشنگی بر بنده عاصی سزاوار است
چرا مأیوس فیض آب وحشی بیابان شد
خداوندا ببخشایم اگر چون و چرا گفتم
صلاح توست میدانی چرا این و چرا آن شد
تورا نامند بخشنده ببخشا گر خطا گفتم
دل گمگشته تنگم ز بی آبی پریشان شد
گنه از ماست میدانم تو رحمان و رحیم هستی
غلطا گفتا رضایی و ز گفتارش پشیمان شد
طنز گرانی
گفت شخصی وضع من درهم شد
خانه ام چون مجلس ماتم شده
خسته گشتم دیگر از این زندگی
پشتم از بار گرانی خم شده
منزل من گشته چون بیت الحزن
مونسم غم ناله ام همدم شده
از خوراکاتم اگر پرسی بدان
گاه حرص و جوش و گاهی غم شده
جای مرغ و ماهی و گوشت و پلو
سیب زمینی پخته و شلغم شده
قیمت هر جنس روز افزون بود
وزن من هر روز قدری کم شده
گفتم از رحمت گشاید حق دری
ای دریغا قفل در محکم شده
بس که در صفها ستادم روی پا
واریس پاهام چنان دیلم شده


  
  

روزی که از بر ما ، رفته است دلبر ما


از دیده اشکبارم ،چون ابر نوبهاری


ای یار رفته باز آی ، شادان نما دل ما


دل بی تو می نماید، همواره بی قراری


بی رویت ای بهارم ، شوری به دل ندارم


زاحوال عاشق خویش ، جانا خبر نداری


ای یوسفی که کنعان ، چون تو ندیده هرگز


مارا در انتظارت، تا چند می گذاری


از ماه عارض تو ، دل زنده ،جان شود نو


بفشان زچهره ما ، با مقدمت غباری


ای یار آشنایم ، کردی تو مبتلا یم


با کوشه نگاهی ، کی کام دل برآوری


ای عندلیب گلشن ، هجران تو کنم من


تا از کرم تو روزی ، در باغ پا گذاری


ای غایب از نظرها ، کی می شوی هویدا


دریاب عاشقان را ، از راه مهرویاری


تا روی تو نبینم ، دل مرده وهزینم


دیگر نمی رود خوش، دست و دلم به کاری


در خواب هم ندیدم، رخسار دلربایت


بنمای رخ که گیرم ،‌آرامش و قراری


دور از رخ تو گلشن ، لطف و صفا ندارد


آواز دلکشی نیست، در بلبل و قناری


عمرم بسر رسیده ، روی تو را ندیدم


ترسم ندیده رویت ، میرم به حال زاری


تا کی در انتظارت، دل منتظر بماند


ای غایب از نظرها، قصد سفر نداری


از کوی ما گذر کن ، بر خسته دل نظر کن


بنمای روی خود را ، ای آشنا تو یاری


  
  

رسیده سالگرد رحلت یار

خمینی ان گل خوشبوی گلزار

از آن روزی که رفتی از بر ما

خوشی از ما گریزان گشت ای یار

توبودی شادمانی بود افزون

چو رفتی رنج و غم گردیده بسیار

وجودت بود ما را یار و همراه

نبودت بهر یاران است دشوار

خمینی ای عزیز بهتر از جان

جهان در سوگ تو گردیده نالان

زسوگت دل پر از رنج و ملال است

که بی تو زندگی بی شور و حال است

صفای روزگار ما توبودی

عزیزما و یار ما تو بودی

گل خوشبوی این گلزار بودی

تو از مهر و وفا سرشار بودی

چرا رفتی تو ای یار دل ما

نمودی داغ خود را حاصل ما

بهارم بی تو بی شور و نشاط است

چه بی رنگ و چی بی شادی حیات است

بهارم جمله گلها لاله گردید

به گلشن کار بلبل ناله گردید

بهارم بی تو همرنگ خزان است

غم انگیزو ز شادی بی نشان است

بهارم بی تو بزم عشق برچید

گلی یا غنچه ای دیگر نخندید

بهارم بی تو شور زندگی برد

گل بی خار ما در باغ پژمرد

بهارم بی تو با من غم بیان کرد

سرشک از دیدگان ما روان کرد

بهار امسال عاشق کشت بسیار

جدا بنمود ما را از تو ای یار

ز ما رستی در این فصل بهاران

شدی ساکن به گلزار شهیدان

ندارم زندگی بی تو دگر شور

خوشی بی تو زما ای یار شد دور

که یاران را دگر یاری نماید

که ما را بی تو غمخواری نماید

الا ای رهبر فرزانه ما

گریزان شد خوشی از خانه ما

زبان حال طفلان شهیدان

بدینگونه بود گفتار ایشان

پدر رفت از بر ما نزد الله

خمینی جای بابا بود ما را

دل ما شادمان از دیدنش بود

خوشی مان حال ما پرسیدنش بود

خوشا روزی که بود او در بر ما

خمینی آن گرامی رهبر ما

که بعد از تو یتیمان را نوازد

که دلجویی از ایشان چون تو سازد

یتیمان را که بر سر می کشد دست

دل ایشان زداغت سخت بشکست

دریغا بهترین غمخوار ما رفت

ز نزد ما عزیز و یار ما رفت

امام ای رهبر اندیشمندم

فراوان از تو دریاد است پندم

مرا ای رهبرم هشیار کردی

ز خواب غفلتم بیدار کردی

رهت را تا به پایان رهسپارم

گواه من بود پروردگارم

به استقلال ایران جان فشانم

وطن را از تباهی می رهانم

منم فرزند این ایران آزاد

تو را هرگز نخواهم برد از یاد

امام ای مرشد و پیر مرادم

تو دادی درس عشق ای یار یادم

خداوندا خداوندا تو بنما

پس از این رنج وغم پیروز ما را

نصیب ما نما یار رب نکوئی

نصیب دشمنان بی آبرویی

بسوزان سینه پر کینه دون

دل صدامیان را کن پر از خون

ببخشا عزت و شوکت به ایران

عطا کن جاودانی را به قرآن

مشو یار رب رضا در کل ایام

گزند نا پسندی بیند اسلام

اگر اسلام اکنون داغ دارد

هنوزم گل فزون در باغ دارد

جهانی عاشق اوبوده و هست

خمینی یک جهان عشاق دارد

خمینی تا قیامت رهبر ماست

سرافراز از قیامش کشور ماست

خمینی باغبان لاله ها بود

خمینی عاشق و درد آشنا بود

بهارم بی تو چون شادی خجل بود

پریشان حال و نالان خسته دل بود

و درود بر رهبر انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای ادامه دهنده راه امام خمینی


  
  

از گله دیز بالا ویز

در نکی دیم سرریز

سمت تله پل بویز

جَِلو پاد هه پر از ریز

کوچه بر پاره گل ریزان

درخت ها پر میوه آویزان

درختهای جور واجور

آلوچه هلوجی انگور

میرو که تی اُو داره

دَ م بَری خَاکو داره

اگه طومهای همت کرند

پیه میرو آباد کرند

بنا به حرف اسماعیل احمدی که آدم معینه

بودجه ای داره یه رو نی زمینیه


  
  

دیو و دد را بر زمین می ریخت چون برگ درخت

نیک فائق شد به دشمن ها در این پیکار سخت

با دلیری پور حیدر قلب دشمن را شکافت

کوفیان را منهدم کرد و سوی دریا شتافت

با شجاعت جانب شط و لب دریا نشست

تا بنوشد جرعه ای از آن بزد بر آب دست

یادش آمد از لب عطشان مولایش حسین

شاه تشنه طفل تشنه دختران در شور و شین

زیر لب گفتا به خود آن زاده میر عرب

خوردن آب است بی انصافی و دور از ادب

با بصیرت با شهامت آب را بر آب ریخت

مشک را پر کرد و راه افتاد و خصم از او گریخت

دشمنی روبه صفت کرده در آن وادی کمین

ضربه ای کاری فرو آورد بر دست یمین

قطع شد از بازوی سردار لشگر دست راست

در ضمیرش ناگهان از او سکینه آب خواست

یاد طفلان خاطرش آزرد و احوالش فکار

با مهارت مشک را بگرفت با دست یسار

ضربه ای دیگر فرود آمد ز دیوی نابکار

قطع شد دست چپ عباس با احوال زار

مشک را بگرفت با دندانش آن قرص قمر

تا رساند آب را بر خیمه ها بار دگر

مشک را درید تیری دگر از خصم پلید

شد امیدش ناامید از آب عباس رشید

تیر دیگر خورد بر چشم علمدار سپاه

روز روشن شد به چشمش تیره چون شام سیاه

پس فرو آورد مردی سنگ دل با خشم و کمین

بر سر عباس نام آور عمودی آهنین

مشک بی آب و دو دستان قطع و تدبیری نیافت

ضربه سنگین دشمن فرق پاکش را شکافت

واژگون گردید از مرکب یل ام البنین

چون نبودش دست با صورت بیامد بر زمین

سرنگون از اسب با صورت بیامد روی خاک

ناله ای از دل برآمد یا اخا ادرک اخا

چون حسین تشنه لب ناد برادر را شنید

همچنان باز شکاری جانب لشگر دوید

دشمن ترسو فرارش بود ترجیح قرار

روبهان را کی سزد با شیر اندر کارزار

زاده طاها به بالین ابوفاضل نشست

گفت یا الله آگاهی کنون پشتم شکست

گفت با مولایش آن میر و علمدار سپاه

نیک ننمودم سقایت کودکان را آه آه

یابن کوثر ای برادر حاجتم از تو دو تاست

خوب دانم حاجت من نزد مولایم رواست

اول آن کو پاک کن خون های چشمان ترم

تا ببینم روی ماه پور ناز مادرم

پاک کردی خون چشمان من ای زیبا جبین

این روا شد ای برادر جان و اما دومین

سوی طفلانم مبر مولا به جان مادرت

من خجالت دارم از روی سکینه دخترت

دختر دردانه تو قدری از من آب خواست

شرمسارم زین مصیبت شرمساری هم رواست

بعد از آن عباس چون ابر بهاری می گریست

گفت سالار شهیدان با شهادت گریه چیست؟

عرض کرد عباس اکنون رأس من دامان توست

گریه من بر غریبی و لب عطشان توست

کیست گیرد رأس تو بر دامنش ای مه لقا

گفت از آن کو شمر دون سازد سرت از تن جدا

واقفی دارد ز حضار التماس و صد دعا

تا به روز حشر از دوزخ رها گردد رها

شعر از :سید کمال یحیی زاده واقفی


  
  

با صدور امر حی قادر والا مقام
پیک وحی خق به دیدارش شتا بان آمده
سنگ و چوب و بت دگر جائی ندارد در ذهان (1)
ضد افکار خرافیون برهان آمده
بعد ابراهیم و نوح وموسی و عیسی کنون
احمد و طاها پی تکمیل ادیان آمده
در امان اموال مردم نزد مولائی امین
بر اما نتهای مکیون نگهبان آمده
تا نگردند دفن دیگر دختران بی گناه
زاده بنت وهب حامی نسوان آمده
تا نباشد فرق کاذب بین اعراب و عجم
عامل تقوا ز سوی حی سبحان آمده
تا فرو ریزد دنیای ظام و جور و بندگی
دشمن شاهان وجباران به میدان آمده
بردگان عمگین نباشندی که احمد در جهان
بهر کوتاهی دست ظلم شاهان آمده
زور مندان و زر اندوزان کافر را بگو
سوره تبت یدا از سوی رحمان آمده
خشک شد دریای ساوه طاق کسرا هم شکست
عمر شاهان جهان یدگر به پایان آمده
آتش زرتشتیان خاموش از این اتفاق
جای آتش بهر انسان نیروی ایمان آمده
صادق ال محمد هم در این روز سعید
باتباع جد والایش به دوران آمده
سید کمال واقفی با کوله باری از گناه
با ندامت نزد مولایش پریشان آمده

1--ذهان=اذهان -افکار


  
  
   1   2   3      >